پدرت با تو حرف ميزند
چارلي چاپلين، هنرمند سينما، سينماگري كه در آثارش به انسان ارج نهاد و فساد و تباهي را با طنز به باد انتقاد ميگرفت، نامهاي براي دخترش، جرالد چاپلين نوشت كه از باارزشترين نوشتههاست. نوشته او سرشار از نكتهةاي هشداردهنده به انسان، خصوصاً دختران و زنان در باب زندگي و زيستن شرافتمندانه است:
«جرالدين: دخترم! از تو دورم؛ ولي يك لحظه تصوير تو از ديدگانم دور نميشود؛ اما تو كجايي؟ در پاريس، روي صحنه تأتر پُرشكوه شانزه ليزه... در نقش ستاره باش؛ بدرخش؛ اما اگر فرياد تحسينآميز تماشاگردان و عطر مستيآور گلهايي كه برايت فرستاده اند، تو را فرصت هشياري داد، بنشين و نامه را بخوان... هنر قبل از آن كه دو بال پرواز به انسان بدهد، اغلب در پاي او ميشكند.
جرالدين، دخترم! پدرت با تو حرف ميزند. شايد شبي درخشش گرانبهاترين الماس اين جهان تو را فريب دهد. آن شب است كه اين الماس، آن ريسمان نااستوار زير پاي تو خواهد بود و سقوط تو حتمي است. روزي كه چهره يك اشرافزاده بيبند و بار، تو را بفريبد، آن روز است كه بندبازي ناشي خواهي بود؛ بندبازان ناشي هميشه سقوط ميكنند.
از اين رو دل به زر و زيور مبند بزرگترين الماس اين جهان، آفتاب است كه خوشبختانه برگردن همه ما ميدرخشد؛ اما اگر روزي، دل به مردي آفتابگونه بستي، با او يك دل باش و به راستي او را دوست بدار.
دخترم! هيچكس و هيچچيز ديگر را در اين جهان نميتوان يافت كه شايسته آن باشد كه دختري ناخن پاي خود را به خاطر آن عريان كند. برهنگي بيماري عصر ماست. به گمان من، تن تو بايد مال كسي باشد كه روحش را براي تو عريان كرده است...»